عدالت و عدالتخواهی، واژههایی هستند که ریشه در فطرت انسان دارند و تنها طواغیت و ظالمان با این واژهها سر ستیز دارند. از این رو، هر کس با هر مذهب و هر گرایش و نگرش به عالم هستی، آن را آوای فطرت خود می داند. قرآن کریم، فلسفه رسالت پیامبران را پس از دعوت به توحید، اقامه عدل میداند و این بیانگر میل فطری بشر به عدالت است؛ همان گونه که توحید و یکتاپرستی، فطری است. عدالت مفهومی فراتر از «مساوات» دارد و در کلام امیرمؤمنان علی(ع) به معنای قرار دادن هر چیزی در جای خود است و به عبارت متداول در میان عموم مردم، حق را به حقدار رساندن است. بر همین اساس است که در نگاه پیامبر اکرم(ص) کسی که لیاقت تکیه زدن بر مقام و مسندی را نداشته باشد، مورد لعن خدا و رسولش است؛ چرا که کمترین پیامد چنین رفتاری، محروم کردن فردی لایق در شکوفا کردن قابلیتهای خود در یک عرصه و حوزه و به تبع آن اجتماع است. آنچه امروز بر جهان حکمفرماست، پرده از این واقعیت تلخ بر میدارد که «عدالت» گوهری گم شده است و در فقدان این گوهر نوربخش و حرکت آفرین، بشر کنونی در تاریکی ظلم و نابرابری در همه عرصهها و حوزهها به سر میبرد. این بیعدالتی از چینش شورای امنیت سازمان ملل و حق وتوی چند عضو دائم، آن هم به دلیل داشتن سلاح کشتار جمعی!! دیده میشود تا آگاهییابی و دسترسی انحصاری یک فرد یا یک رسانه به اطلاعات درست به جرئت میتوان گفت مردم جهان تا کنون شاهد یک قطعنامه از سوی سازمان ملل (عالیترین مرکز رسیدگی به «عدالت»!!) به نفع مردم مظلوم فلسطین و جهان نبودهاند و لذا باید شاهد تصاویری غمانگیز از آنچه در فلسطین و غزه رخ میدهد، باشند. در عرصههای دیگر چون: اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع، اگر عنصری به نام عدالت وجود داشت، امروز نباید شاهد چنین شکاف طبقاتی شمال و جنوب در همه عرصهها و نیز غلبه فرهنگ و تمدن غرب بر فرهنگهای دیگر و فروپاشی فرهنگها و زبانها دیگر ملل باشیم؟!
بینش وارونه چه چیزی موجب شده است انسان امروزین که به لحاظ سطح سواد و معلومات از همنوعان خود در همه اعصار گذشته بالاتر است و با همه مؤلفههای فهم و درک و ابزار اطلاعیابی، به خلطی آشکار در «بینش» و حتی «دانش» برسد و به نقطهای از درک دست یابد که «زشت» را «زیبا»، «تبعیض» را «عدالت»، «اسارت» را «آزادی»، «دیکتاتوری» را «دموکراسی» و «فرهنگ شهادت» را «فرهنگ خشونت و ترور» ببیند و بشناسد؟ ریشه این وارونگی دانشی و بینشی و این سقوط بیبدیل در طول تاریخ انسان، در کجاست که مردم جهانیان، همنوع دوستی و روح عاطفه را در خود چنان بکشند که افتادن پیرمرد و کودکی بر زمین را «موقعیت طنز» بدانند و به جای نگران شدن بخندند و صبح خود را با تلویزیون این گونه آغاز کنند؟! این تغییر ذائقه و این وارونگی در برداشتها، ریشه در چه چیزی دارد؟ امیدوارم در آخرین برگ های داستان بشریت داستان آنقدر غم انگیز نشود که نشانی از نشانه های انسانیت به جای نماند!